سفر به شهر بانمک ارومیه خیلی شیرین است و این شیرینی را می توان در گشت و گذار در این منطقه به راحتی چشید.
نویسنده: سیدسروش طباطباییپور
به گزارش دیدشهر؛ سالهاست نگران بودم که نکند آب دریاچه ارومیه خشک شود و دیگر نتوانم به این دریاچه با نمک، سلام کنم. تا اینکه همین چند روز پیش، شرایط سفر فراهم شد و ارومیه، آغوشش را برایم گشود و این، سفرنامه مختصری است از شهر نُقل و نبات و شور و شیرینی!
دریاچه ای با نمک!
کرج، قزوین، زنجان و تبریز مرا دست به دست، از تهران به آذربایجان رساندند؛ جادهای که حدود 10ساعت، ما را در پیچ و خم خود چرخاند و به طرف شهر ارومیه هل داد. قبل از شهر، آزادراه میانگذر ارومیه به استقبالمان آمد؛ آزادراهی که دریاچهی ارومیه را نصف کرده بود؛ دریاچهای خسته، بیرمق.
سمت راست جاده، پرآبتر بود. اتومبیل را در جایی مناسب پارک کردم و از کنار جاده، پاچههای مبارک را بالا زدم و روی ساحل نمکین دریاچه قدم گذاشتم. شوری بینظیری، وجودم را فرا گرفت؛ بهخصوص که گوشهی شست پایت زخم بود!
بازار تیز !
دم غروب وارد شهر شدیم؛ شلوغ و پرترافیک؛ و تا دلت بخواهد کافهها و رستورانها، به من چشمک میزد. فردا صبح، زندهترین بخششهر، به اتفاق آرا، بازار قدیمی شهر بود؛ بازاری آجری و ساده با سقفهایی گنبدی که در دوران صفویه، یعنی بیش از 300سال پیش بنا شده و حالا در مرکز شهر ایستاده است. راستهی زرگرها، فرشفروشها، عطارها و… اما تیزترین بخش بازار، راستهی چاقوفروشان بود.
توری ظریف پارچهای!
پیش از ظهر، از راستهی نقرهفروشان، بیرون آمدیم و گنبد آجری مسجد جامع شهر، پیش رویمان بود؛ مسجدی تمام آجری که قدمت آن به قرن هفتم بازمیگردد. اگر چهار نوجوان هم دستهایشان را در هم حلقه میکردند، باز هم نمیتوانستند یکی از ستونهای چهلگانهی مسجد را در آغوش بگیرند. اما زیباترین بخش مسجد، محراب آن بود؛ محرابی به ارتفاع 7/82و عرض 5/48متر، همراه با پرکارترین گچبری دوران ایلخانی که برخی طرح آن را به پارچهای ظریف و توریشکل تشبیه کردهاند. روی تابلوی معرفی مسجد نوشته شده بود برخی معتقدند این بنا قبلاً آتشکده بوده و بعد از اسلام به مسجد تبدیل شده است.
دست در دست هم نهیم به مهر!
از گذشتههای دور، این منطقه محل زندگی اقوام و ادیان مختلف بوده است. البته زبان ترکی، در اولویت است اما برخی از اهالی ارومیه، کردی هم بلدند و گروهی هم ارمنی و دستهای هم آشوری.
سری به کلیسای ننهمریم زدیم. حدود بیست دقیقه از مسجد تا کلیسا، با پای پیاده راه است. درِ ورودی کلیسا، کوتاه بود؛ جوری که مجبور میشدی به احترام، سر خم کنی و وارد راهروی باریک کلیسا شوی. برخی منابع تاریخی، این کلیسا را که به زبان آشوری، «مارت ماریام» یا عذرای مقدس است، یکی از قدیمیترین کلیساهای جهان میدانند. ساختمان مربعیشکل که از محراب، سالن اصلی، چند اتاق و هشتی کوچک تشکیل شده، در عین سادگی، استحکام زیادی داشت. وقتی فهمیدم که «مارکوپولو»، جهانگرد ایتالیایی هم مثل من از این کلیسا بازدید کرده، با دقت بیشتری به پایهها و سقفهای سنگی و ساروجی توجه کردم.
شمعی هم برای اتحاد همهی ایرانیان با هر دین و مذهب و زبانی، روشن کردم.
متهم ردیف اول
بعد از ظهر، قرار شد از تفرجگاه «بند»، دیدن کنیم؛ منطقهای کوهستانی و خوش آب و هوا، مثل دربند و لواسانات خودمان که ابتدای راهش پر بود از رستورانهای ریز و درشتی که منتظر بازدیدکنندگان گرسنه بودند. ما هم در یکی از باغرستورانها اتراق کردیم و غذایی سفارش دادیم. یک سینی از غذاهای ترکی اصیل: آدانا کباب، ازگارا کوفته، ات چوب شیش، تاووک بیفتک، تاووک چوب شیش، کانات و… پیش خودمان بماند که تا دو روز بعد، هیچچیز نخوردیم!
بعد از صرف غذا، به سمت کوهستان بالادست منطقهی بند رفتیم و بعد از کلی پیچ و خم، یکهو مچ یکی از متهمان خشکسالی دریاچهی ارومیه را گرفتیم: سد خاکی-سنگریزهی شهر چای!
سدهای اطراف شهر، البته برای تأمین آب شرب منطقه و آبیاری زمینهای کشاورزی، قرص و محکم ایستاده بودند، اما آب سر ریز خود را قطرهچکانی وارد دریاچهی ارومیه میکنند و همین موضوع از نگاه کارشناسان، یکی از علل کمآبی دریاچهی ارومیه است؛ اما انتخاب سختی است؛ حفظ اکوسیستم منطقه، سیرابکردن مردم شهر یا آبیاری درختان آبخور سیب!